تاکسی
دیرنوشت:
5تیر یکی از روزهایی بود که من وبابایی وشمابرای اولین بارسوارتاکسی شدیم .
حالا هرکی این مطلب وبخونه میگه وای یعنی اینا تاحالاسوارتاکسی نشدن
بنده هم درجواب میگوییم چراعزیزان من ،شدیم ،یعنی بارها من وبهاره باهم سوارتاکسی شدیم ولی تاحالا پیش نیومده بودکه سه تایی باهم سوارتاکسی بشیم من وهمسری فکرکنم آخرین باری که سوارتاکسی شده بودیم زمانی بودکه بهاره خانوم هنوزبدنیا نیومده بود یا اگه اشتباه نکنم بهاره جونم تودلکم بود خلاصه تاحالا پیش نیومده بودکه ماسه تایی باهم سوارتاکسی بشیم .
ازخونه که دراومدیم همین جور سه تایی دست دردست همعاشقانه پیش به سوی سرکوچه مون تاسواربرتاکسی برای رسیدن به مقصدموردنظر.
بهاره خانوم هم یک ذوقی میکردکه نگو عین این آدمای ندیدپدیددخترک ماهم انگارتاکسی ندیده بود
وقتی سه تایی میشستیم ازبابایش یادگرفت بودزودی میگفت سه نفریم یاکرایه هاروبه آقای راننده میدادوبقیه شو پس میگرفت خلاصه یه روزشادوخوبی واسه هرسه تایی مون بودخیلی خوش گذشت.