عروسک خوشگلم به مهدمیرود.........
سلام دخترنازمامانی
الان که دارم این پست میزارم تو رفتی مهد وامروز اولین روز جدایی من و تو برای چندین ساعت هستش،دیروز باهم رفتیم وتو رو برای مهدثبت نام کردم و یه دوساعتی اونجا موندی ومن هم همراهت بودم تابه محیطش عادت کنی خداروشکربهونه نگرفتی وبازی کردی ،فکرکردیم اگه چندساعتی بیرون ازخونه باشی ازتنهایی درمیای و هم حوصلت سرنمیره و هم به محیط بیرون و در کل بیشتر اجتماعی ترمیشی به خاطر همین با بابایی تصمیم گرفتیم بزاریمت توی مهدالبته بیشترمیخواستیم توروبزاریم کلاس زبان ولی به خاطرسنت قبول نکردن گفتن نمیتونی یک ساعت مدام سرکلاس بشینی وبرات سخته ایشالله سال دیگه میزاریمت کلاس زبان،البته این مهدی که میری توش زبان هم یادمیدن،اسم مهدکودکی که میری سوگلی هستش تاساعت 12اونجایی واونجا بهت زبان انگلیسی،قرآن، نقاشی،سفال گری و ژیمیناستیک وباله و.... یادمیدن امیدوارم کلاس هاش خوب باشه وتوازش راضی باشی وزودخسته نشی
امروزصبح همراه بابایی به مهدرفتی وباباییت خیلی ذوق زده بودوخوشحال ومیگفت دختر گلم دیگه بزرگ شده ومن دارم میبرمش مهدایشالله یه روزی هم میرسه که هرروزصبح ببرمش مدرسه خلاصه اولین روزمهدت رو داری تجربه میکنی دیشب زیادنتونستم خوب بخوابم یه حس عجیبی داشتم استرس همراه یه خوشحالی غمناک،خوشحال ازاین که توروزبه روزبزرگ میشی وغمگین وناراحت از اینکه برای چندساعتی ازت دورخواهم بودهی خواب مهدکودک تومیدیدم الان یه دوساعتی میشه که ازهم دوریم ولی به اندازه تموم دنیا دلم برات یه ذره شده وهی ساعت ونگاه میکنم که کی 12میشه بیام دنبالت نمیدونم توهم دلت برام تنگ شده یانه به هرحال امیدوارم تجربه شیرینی واسه هردومون باشه.
دخترگلم آماده رفتن به مهد
بابایی وبهاره دست در دست هم آماده برای رفتن
بهاره جونممم در اولین روزمهدش:
3 سال و 2 ماه و 19 روز سن دارد به امید روزی که به مدرسه خواهی رفت عسلکمممممممم