بهارهبهاره، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

بهار زندگیم

بدون عنوان

سلامممممممممممممممممممممممممممممم ببخشیدعزیزدلم که دیر به دیر آپ می کنم خوب مامان دیگه چکارمیشه کرد واما..................... شنبه 30دی ماهمهمونامون ساعت 4:30صبح اومدن،این مهمونا که دوست بابایی به همراه خانومش    از ایزمیر ترکیه اومده بودن وموقع رسیدن تو خواب بودی ولی اونا یه سری به اتاقت زدن وتو رو که خواب بودی دیدن صبح که از خواب بیدار شدی وبهت گفتیم عمو مراد اومده با اینکه عمو مرادوتا حالا ندیده بودی وفقط از طریق وب دیده بودیش خیلی ذوق زده بودی هرچند زبون اونارو زیاد بلد نبودی ولی خیلی خوب باهاشون ارتباط برقرار کردی مخصوصا باعمو مرادکه گاها به اون می گفتی مرادامجا(به زبون استانبولی یعنی عمو مراد) این سه روزی که پیش ما...
5 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام نازگلکم دو و نیم سالگیت                           مبارک باشه    آرزوی بهترین ها رو برای تو دخملی قشنگ ونازم دارم، ان شاالله همیشه سلامت و فرزند صالحی برامون باشی وخدای خوب و مهربونم و شکر می کنم که چنین فرشته ای رو به ما هدیه داد. دوستت دارم نه یکی نه دوتا.....هرچی بگم بازم کممممممممممممممممممممممممه                               &n...
24 دی 1391

این چندروز..........

چهارشنبه ٦دی ماه:برای اولین بار همراه بابایی رفتیم شرکت بابا،توضیح اینکه صبح چهارشنبه بابایی نرفت کارخونه موند تا من و برای دکنربه تهران ببره آخه زانوم بدجوری دردمی کرداون هم به خاطراینکه روزتاسوعا موقع برگشتن از خونه باباجونت اینا بنده به قول بابایی باز اکشن بازی در آوردم وازپله هاپریده بودم پایین و موقع پریدن انگاری پام پیج خورد ودرد محترمش الان نمایان شده خلاصه اون روز همراه بابایی رفتیم تهران برای نشون دادن پام ،ساعت ١٢ رسیدیم تهران چون دکترموردنظرازساعت ٤به بعدمریضهاشو ویزیت می کردرفتیم شرکت تا موقعش برسه،دخترگلم اون قدرتوراه ذوق می کردکه داره میره شرکت باباش که نگووووووو انگار داشت میرفت شهربازی،شایدهم چون اولین بار...
17 دی 1391

توصیف

سلام نانازی مامانی شعرهایی که بلدی بخونیشون:یه توپ دارم،اتل متل توتوله،رسیدیم ورسیدیم،پاییزناقلا،وضو،پلیس مهربون، شعراعداد،خرگوش،دوتاهم شعرلالایی روبلدی و... دوتاهم ازکتابات که یکیشون درموردحیوانات هستش ویکی شون هم درمورد وسایل نقلیه، شعرهای هردوتاکتاباروازحفظی و می خونی شون فربونت برم من وقتی داری شعراتو می خونی دلم می خوادبگیرمت درسته قورت بدم کارتای آموزشی روکه برات گرفتیم وهمشو بلدی قربون اون هوش بالات برم من تا یه چیزی رویه بار میگیم زودیاد میگیری البته اگه باب میلت باشه،کارتاتو میاری بهم نشون میدی میگی مامانی این چیه من هم که جوابت ومیدم برمی گردی بهم میگی آفرین دخترخوب  عاشق کتاب ودفتر خط خطی کردن وبه قول خودت که...
3 دی 1391

یلدا

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !! ولی آیا تابحال شمرده ای ؟ برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم، اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی و بعد بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب مردمان نشاندی و سپس بشمار ، تعداد اشک هایی که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ، و سر آخر بشمار تعداد دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدمهایی که در کار خیر برداشتی ، و همه اینها را که بشماری ، تعداد لبخندهای " آن یگانه " بدست می آید. و تمام . جوجه هایت شمرده شد ... آری خورشیدثابت کرد: حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد،حتی اگر به بلندای یلدا باشد... بیدار و امیدوار باش ...
30 آذر 1391

عکس های یک تادوسالگی

دخملکم می خوام چندتاازعکس هایی که ازیک سالگی به بعدازت گرفتیم وبزارم تووبلاگت البته فقط چندتاش و چون اگه قرارباشه همه شوبزارم اون وقت.............. الهی قربونت برم من فرشته کوچولوی مامان تواین قسمت مامان دوتاانگشت پاتوبانخ به هم بسته،مامانه دیگه........ اولش همه چیزآرومه هنوز نمیدونی چی به چیه بعدش............... گل مامانی رفتی زیرمیزکامپیوترعمه؟؟؟؟؟؟؟؟ دست نزن .....خطرداره دختر............. اینجاعینک عمه رو زدی به چشای قشنگ دیگه اینکارنکنی چون مامانی نمی خوادچشای خوشگلت وزیرعینک ببینه این عکس ااااااااهم ......... رفتی توکابینت چکار این هم عاق...
27 آذر 1391

عکس های تولدیک سالگی

بهاره جون، محمدامین جون وسوداجون بابایی میره که شمع توروشن کنه الان پیش خودت میگی این دیگه چیه وای بازشد باباجون وملوسکم عموجون وبابا عمرمن ان شاالله که تنت همیشه سالم باشه صدساله کمه هزارساله شی....   ...
27 آذر 1391

یادی برعکس ها(یک روزگی تایک سالگی)

یک ساعت بعدازاینکه فرشته کوچولومون پابه زمین گذاشت این عکس وگرفتیم هفت روزگیه بهاره جون خون گوسفندی که براش عقیقه کردیم روپیشونی بهاره جون بیست روزگیش دو ماهگی بیست وششم آبان٨٩عیدسعیدقربان بهاره وعمه درحال خوردن جگر ملوسکم باتعجب به دوربین نگاه می کنه مامان قربون اون خنده هات بره   عکس های مربوط به چهارشنبه ٢٤آبان٨٩ تاسوعا شش ماهگی هفت ماهگی هشت ماهگی قربون اون تیپت برم منننننننننننننننن............. روزولنتاین................... نه ماهگی یازده ماهگی ا...
27 آذر 1391